امروز
سر کلاس وقتی یکی از هنرجویان برای چندمین مرتبه دیر آمد و گریه کنان هم
آمد؛ شک کردم که باز درگیری ِ دیگری بین او و والدینش پیش آمده. آخر کلاس
هنگام رفتنش، صدای پدرش را شنیدم که غُرّ و لند کنان میگوید : اینهمه راه
اومدیم برای همین چند دقیقه؟ اینکه نمیشه، و ...
در را باز کردم و گفتم : پدر مهربان ... و ... به موقع سر کلاس حاضر شوید و ... ، که چنان جوابی شنیدم که هنوز با خود در ذهنم دگیر آن هستم ... شنیدم که : آخه من چقدر وقت برای این بچه بگذارم؟ اصلا برای چه وقت بگذارم؟... !
ادامه ی مطلب را ببینید در :
www.peymanlohrasbi.com
در را باز کردم و گفتم : پدر مهربان ... و ... به موقع سر کلاس حاضر شوید و ... ، که چنان جوابی شنیدم که هنوز با خود در ذهنم دگیر آن هستم ... شنیدم که : آخه من چقدر وقت برای این بچه بگذارم؟ اصلا برای چه وقت بگذارم؟... !
ادامه ی مطلب را ببینید در :
www.peymanlohrasbi.com
No comments:
Post a Comment
نام و ایمیل ادرس خود را بنویسید